جدول جو
جدول جو

معنی اسبه کار - جستجوی لغت در جدول جو

اسبه کار
گوسفند سفید با گوشهای نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
کشاورزی که کشت پنبه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
سیاهکار، بدکار، گناهکار، فاسق، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبه کار
تصویر توبه کار
کسی که از گناه پشیمان شود و از آن دست بردارد، توبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) :
سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند
تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه.
سوزنی.
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود.
نظامی.
بدزدید بقال از اونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی.
رجوع به سیاه کار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
کسی که شغل وی کار با بسمه (باسمه) باشد. بسمه گر. رجوع به بسمه و باسمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رایض
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
گنه کار و ضایعکار. (ناظم الاطباء). تباه کار:
تبه کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید.
(گرشاسبنامه).
رجوع به تباه کار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در تداول عامه، کسی که ارتزاق از راه کسب میکند. کسی که کسب جزئی دارد. بازاری
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش. مأبون. تاز:
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی.
، یک نوع از زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
توبه کننده. تائب. توبه دار. نادم و پشیمان از گناه. (ناظم الاطباء) :
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن.
سعدی.
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل، دیوانه باشم گر کنم.
حافظ.
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود.
حافظ.
شرابی که از یمن او توبه کار
ز بند تقید شود رستگار.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آنکه تخم پنبه در خاک کند برای کشت آن. آنکه بذر پنبه کارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسب سار
تصویر اسب سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسب کار
تصویر کاسب کار
آنکه از راه کسب امرار معاش کند کسی که کسبی جزئی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
آنکه بذر پنبه کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه کار
تصویر توبه کار
نادم، توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد بیریش امر، نوعی زرگری ساده و بی پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
کند کار، سست رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذ کار
تصویر استذ کار
یاد گیری، یاد دادن، یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چست چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده کار
تصویر ساده کار
بی ریش، امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
((یَ))
سیاهکار، بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چالاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
مکانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت پشیمان، تائب، توبه دار، نادم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که زمین به صورت شریکی از دیگران گرفته، بکارد و محصولش
فرهنگ گویش مازندرانی
کره اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
اگرت بزرگ، نوعی لک لک کمیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
غاز سفید وحشی، غاز سفید خانگی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان لاله آباد بابل، منطقه ای در بخش مرکزی
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه رونده و هرز که بر درختان جنگلی پیچد، نوعی علف، واش سپید
فرهنگ گویش مازندرانی
لک لک سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
سپیدار، سفیدار، درختی با نام علمی aba ooooos
فرهنگ گویش مازندرانی